سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به یاد جانبازان سفر کرده...

ارسال‌کننده : قطعه ی گمنام در : 89/3/1 9:28 عصر

رفتم مرا
ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق
آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که
داغ بوسه پر حسرت ترا
 با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا
تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
 رفتم ‚
مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از
پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم
که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که
در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ازکشمکش و جنگ زندگی
من از دو
چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
 از بستر
وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت
سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله
شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی
بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان
ز گفته ها
دیدم که اینجا ماندنی نیستم
 






کلمات کلیدی : شهدای گمنام، شهادت، شعر، جانباز، سفر، قطعه، تصویر

ای کاش می شد فهمید

ارسال‌کننده : قطعه ی گمنام در : 89/2/31 4:28 عصر

ای کاش می شد فهمید...

ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد

که امشب با ناله ای بغض آلود

بر دیار این دل خسته

اشک می ریزد

-----------------------------------------

عصر یک جمعه دلگیر
 دلم گفت
 بگویم و بنویسم
 که
 چرا آب به گلدان نرسیدست و
 هنوزم که هنوز است
 غم عشق به پایان نرسیدست
 بگو به حافظ دلخسته ز شیراز بیاید
 بنویسد
 که چرا

 یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست

 چرا کلبه احزار به گلستان نرسیدست

 




کلمات کلیدی : شهید، شهدای گمنام، شهادت، شعر، قطعه، آسمان، منتظر، موعود، باران

<      1   2   3