گر باشي من شادم گر نباشي من افسرده
روزگار کاري ندارد به دل خنجر خورده ام
روزگار وفايي به لحظات ندارد
روزگار وفايي به انسانها ندارد
و
انها را به ياد فراموشي مي سپارد
روزگار فقط با زمان مي ماند و بس
نه با من
نه با تو
نه با هيچ کس ديگري
فقط با زمان مي ماند
پس امروز را درياب
که فردا دگر بازگشتي ز امروز نداري
به دل شکسته من باز گرد
نگذار که در اين تنهايي و بي وفايي زمان
از خاطراتت گم شوم
مگذار که مرا هنگام مرگ دريابي
بگذار همکنون در کنار هم همديگر را دريابيم
نه در هنگام خاک خوردن جسممان
در دل زمين خدا