• وبلاگ : قطعه اي رو به بهشت
  • يادداشت : خلوتم راه رسيده به خداست...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آناهيتاسادات تنها 
    رفتند از اين حادثه، از اين کوير رفتند باز
    بلبل به عشق سازي نواخت، از بيدلي گفتند باز

    بلبل به بانگ ربنا آه از نهادش بر کشيد
    بر خوان افطار بي اذان ذکر خدا گقتند باز

    ابر دلي بغضي شکست، سيلاب اشکش تشنه شد
    آنان که سيراب از دلند، حرف سراب گفتند باز

    پروانه جانش خسته شد شمع دلش بشکسته شد
    گل را پي نوش سراب در اين کوير گفتند باز

    خورشيد فردا تيره شد تا بال پروانه بسوخت
    بر پيکر پروانه بس از مرگ گل گفتند باز

    ما گر درين ره ميرويم همراز بلبل ميشويم
    در راه عشق و عاشقي راز نهان گفتند باز