سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تولدی دیگر...

ارسال‌کننده : قطعه ی گمنام در : 89/3/3 3:3 صبح

من اکنون ایستاده ام و خود را می نگر م

من اکنون ایستاده ام و خود را می نگر م

که دارم از پس تکه ابرهای نمودین خویش سر می زنم.

طلوع خود را می نگرم

و خود را به نرمی و رضایت،

غرق لذت و امید،

تسلیم او می کنم.

او که مرا در خود می مکد

و من همچنان ساکت می مانم تا تمام شوم!

نسیم امید بر چهره ام می وزد و من،

در نشئه ی مطبوع نیست شدن هایم،

غرقه در شکر و اشک،

در انتظار آنم که از آن پر شوم.

احساس می کنم که آن چه اکنون در من می جوشد،

سراپایم را فرا می گیرد،

تمام"هستن" م را لبریز می کند.

همه ی لکه هایی را که از اثر انگشت طبیعت

بر دیواره های"بودن" م مانده بود،می زداید.

مرا در خود می شوید.

دیگرم می سازد و من،

گرم این لذت درد آمیز تولد خویش،

ساکت مانده ام.

اما نمی دانی!

این که در من فرا می رسد به عظمت همه ی این هستی است،

چه می گویم؟

به عظمت ابدیت است.

به عظمت مطلق است و به هراس بی کرانگی!

سنگینی آفرینش را دارد و جلال خدا را

و "بودن" من،

این قفس تنگ و ناتوان،

گنجایش آن را ندارد.

احساس می کنم که در خود فرو می شکنم،

نمی دانم چیست؟ اما بی تابم

 




کلمات کلیدی : شهید، شهادت، شعر، گمنام، تولد، شریعتی