پست آخر
سلام.
همینطور که مشاهده می کنید، مدتی است که دیگه این وبلاگ رو آپ نمی کنم. در حقیقت این وبلاگ مدتی است به آدرس دیگه ای منتقل شده. اگه مایل بودید، می تونید در این آدرس همراه من باشید.
کلمات کلیدی :
سلام.
همینطور که مشاهده می کنید، مدتی است که دیگه این وبلاگ رو آپ نمی کنم. در حقیقت این وبلاگ مدتی است به آدرس دیگه ای منتقل شده. اگه مایل بودید، می تونید در این آدرس همراه من باشید.
از حرکت ایستاده ام
پاهایم سختی زمین را احساس می کند !
به زحمت بر می خیزم و در تاریکی به اطراف چشم می دوزم .
وقتی چشمانم عادت می کند خود را در همان برهوتی میبینم که در کابوس هایم
تکرار میشود .
سعی میکنم بگریزم .
خدایا از کدام سو بروم . . . ؟
دنبال یه متن یا قطعه ای شعر می گشتم که در وصف عکس این شهید باشه.... اما مثل همیشه چیزی نیست که واقعاً ته دلم رو راضی کنه. بعد از کلی فکر کردن، فقط این جمله رو تونستم پیدا کنم که حداقل بتونه کمی آرومم کنه. یکی از دست نوشته های شهید آوینی رو می زارم:
... پندار ما این است که ما مانده ایم و شهداء رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ، ما را با خود برده است و شهداء مانده اند ...
هرلحظه انتظار
هر دم به فکر تو
شاید طلوع دوباره ات را ببینم
ایا ارزوهایم به تحقق خواهد پیوست؟
کجایی ؟
کجا.....
بسم ا...
این پست رو امروز برای این نوشتم که خیلی از دوستان عزیزم، نسبت به شهدا ابراز علاقه کردن و با ابراز لطف به من، این امر رو نشون دادن.
این یادداشت رو برای اون عزیزانی نوشتم که همیشه بعد از اولین دیدار از وبلاگ، بیان می کردن که حس خاصی اینجا براشون داشته.
این رو برای شما نوشتم... بگم که این حس از متن و طرح سایبر نیست، این احساس رو از کسایی گرفتید که در طول زندگیتون ازشون غافل بودید. انقدر سرگرم روزمرگی و گرد و غبار این زمین خاکی بودی که گرمای سایه اونها رو بالای سرت احساس نکردی....
اگر امروز این حس رو باور کردی، با گذاشتن این مطلب و تصویر، به خاکی های همنشینت هم، اون رو القاء کن....
یاحق
می خواهی بخند
می خواهی گریه کن
یا می خواهی مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من
و دنیای کوچکم
دگر چه فرقی می کند...
دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...!