ارسالکننده : قطعه ی گمنام در : 89/2/31 11:55 عصر
... خداوندا! فقط میخواهم شهید شوم، شهید در راه تو. خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا! روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست، الا شهادت...
با تمام وجود درک کردم که عشق واقعی تویی و عشق به شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق است.
نمیدانم چه باید کرد؛ فقط میدانم زندگی در این دنیا بسیار سخت میباشد. واقعاً جایی برای خودم نمییابم. هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم؟ از درد دنیا، از دوری از شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا و هزاران هزار حرف دیگر که در یک کلام اگر نبود امید به حضرت حق واقعاً چه باید میکردیم؟!
راستی چه بگویم؟ سینهام از دوری دوستان سفر کرده، از درد، دیگر تحمل ندارد. خداوندا! تو کمک کن چه کنم؟ فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا! خود میدانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب ماندهام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم! ای خدای عزیز و رحیم و کریم! تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
وقتی به عکس نگاه میکنم، از درد سختی که تمام وجودم را میگیرد، دیگر تحمل دیدن ندارم. دوران لطف بیمنتهای حضرت حق، دوران جهاد، دوران عشق دوران، رسیدن آسان به حضرت حق. وای! من بودم نفهمیدم. وای! من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. اللهاکبر؛ خداوندا! خودت کمک کن. خداوندا! تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم میدهم شهادت را در همین دوران نصیب بفرما. و توفیقم بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم.
فرازهایی از وصیتنامه شهید احمد کاظمی
کلمات کلیدی :
شهید،
شهدای گمنام،
احمد کاظمی،
شهادت
ارسالکننده : قطعه ی گمنام در : 89/2/31 11:41 عصر
تو که در باور مهتابی عشق، رنگ دریا داری،
فکر امروز باش.
به کجا می نگری؟ زندگی ثانیه ایست،
وسعت ثانیه را می فهمی؟
می شود مثل نسیم ، بال در بال پرستو،
بوسه بر قلب شقایق بزنیم...
هیچ کس تنها نیست ما خدا را داریم.....
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : قطعه ی گمنام در : 89/2/31 4:28 عصر
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد
که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد
-----------------------------------------
عصر یک جمعه دلگیر
دلم گفت
بگویم و بنویسم
که
چرا آب به گلدان نرسیدست و
هنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیدست
بگو به حافظ دلخسته ز شیراز بیاید
بنویسد
که چرا
یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست
چرا کلبه احزار به گلستان نرسیدست
کلمات کلیدی :
شهید،
شهدای گمنام،
شهادت،
شعر،
قطعه،
آسمان،
منتظر،
موعود،
باران
ارسالکننده : قطعه ی گمنام در : 89/2/31 3:25 عصر
سلامی به بلندای نام صاحب
سلامی به گرمی نفسهایش
و به تلخی سکوتش....
سلام به گل نرجس و روز مبارکش جمعه
شاید این جمعه بیاید شاید.......
-------------------------------------------------
تو که در باور مهتابی عشق، رنگ دریا داری،
فکر امروز باش.
به کجا می نگری؟ زندگی ثانیه ایست،
وسعت ثانیه را می فهمی؟
می شود مثل نسیم ، بال در بال پرستو،
بوسه بر قلب شقایق بزنیم...
هیچ کس تنها نیست ما خدا را داریم.....
-------------------------------------------
می گویند ماه نمی تواند ترانه بسراید
اما، من و ماه
دیشب تا صبح، ترانه سرودیم
او برای ستارگان
و من برای تو، مهدی جان
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر و اجعلنامن خیرانصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : قطعه ی گمنام در : 89/2/31 3:20 عصر
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست .
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست .
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند .
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست .
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم .
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست .
ای داد ، کس به داغ دل باغ، دل نداد .
ای وای ، های های عزا در گلو شکست .
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود.
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست .
((بادا)) مباد گشت و ((مبادا)) به باد رفت .
((آیا))ز یاد رفت و ((چرا در گلو شکست)) .
فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند .
نفرین و آه
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : قطعه ی گمنام در : 89/2/31 3:11 عصر
می خواهی بخند
می خواهی گریه کن
یا می خواهی مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من
ودنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : قطعه ی گمنام در : 89/2/30 4:13 عصر
خیلی گشته
بودیم،نه پلاکی،نه کارتی،چیزی همراهش نبود.لباس فرم سپاه تنش بود.چیزی
شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد.خوب که دقت کردم،دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده.خاک وگل ها را پاک کردم.دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم.روی عقیق نوشته بود:"به یاد شهدای گمنام."
سلام، به شهدای گنام، بهترین بهانه برای شروع...
شاید برای شروع دیر باشد، اما، باید گفت. حداقل برای یک بار، تا خالی شوم
از این درد و بتوانم بگویم.....
و عشق بود که اولین انگیزه را
آفرید و گفت به نبی و وصی خود : «لو لا فاطمه لما خلقتکما» و آن گاه
ازلیت به ابدیت پیوند خورد.آری!ابدیت شاهراه جاودانگی است و جاودانگی نشان
در بی نشانگی دارد...
پشت
شیشه ی پنجره ی ابدیت می توان نگاهی مادرانه را حس کرد. و لبخند سپیدی را
که پشت کبودی یک سیلی می نشیند:صبور و سپید...
و
در پس آن سپیدی ژرف ، کمی این سو تر،عطر مظلوم یاس غوغا می کند و
در جان عاشقان رسوخ می کند و شهدای گمنام را ببین که چه غیورانه در
کوچه یاس های پرپر عاشقانه و لب تشنه در گذرند! همانان که در کوله های
خاکیشان حتی نامشان هم سنگینی نمی کند ؛ در جاده ی عشق و روشنی مستانه
گام بر می دارند و به ابدیت می پیوندند و عشق رنگ طلوع
به خود می گیرد.
کلمات کلیدی :