گفتم که مايلم به تماشاي روي دوست
گفتن بيا به مرقد و اندر سراي دوست
گفتم چگونه آيم و اين راه طي کنم
گفتن، به سر اگر که تو داري هواي دوست
گفتم خطر اگر به رهم بود چون کنم
گفتن بخر بجان تو خطر را براي دوست
گفتم ندارم از بر احرام جامهاي
گفتن لباس رزم تو باشد قباي دوست
گفتم کجاست بيت حکيم و دواي عشق
گفتن که هست حکيم تو در کربلاي دوست
گفتم بگو «حسين» چه کند تا رسد به دوست
گفتن که جان و دل بنمايد فداي دوست...
چند ماه پيش رفتم اروندكنار اما هنوز هم كه هنوزه با ياد غربت اروند گريه مي كنم...